جدول جو
جدول جو

معنی درو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
فرهنگ فارسی عمید
درو کردن
(پَ / پِ غَ لَ اَشُ دَ)
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر:
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
شراب از خوی به رویش تخم افشاند
توان خورشید از رویش درو کرد.
ظهوری (از آنندراج، ذیل درود).
- امثال:
کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم).
که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم).
، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو کردن
تصویر گرو کردن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو کردن
تصویر فرو کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرهنگ فارسی عمید
گرو کردن چیزی را بچیزی. برهن دادن چیزی را در مقابل چیزی دیگر: گرو گن بعمرابد جام را گرو گیر کن باده خام را. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو کردن
تصویر داو کردن
بمراد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن برای رفتن به جایی: باز کجا غرو کردی ک
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
((~. کَ دَ))
فاش شدن راز یا خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروا کردن
تصویر دروا کردن
((دَ. کَ دَ))
برداشتن، به هوا بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
پی بردن، دریافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
Insert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
Apprehend, Fathom, Perceive, Realize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
Ache
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
боліти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
插入
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
boleć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
pojąć, rozumieć, postrzegać, uświadamiać sobie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
wstawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
schmerzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
розуміти , сприймати , усвідомлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
einfügen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
erfassen, begreifen, wahrnehmen, verwirklichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
вставлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
болеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
понять , понимать , воспринимать , осознавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
理解 , 感知 , 实现
دیکشنری فارسی به چینی